نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب: از دفتر خاطرات یک بیمار روانی , توسط بی امید |

 فریاد از دیو دروون

 

 می خروشم از غم هجران تو

می فروشم هرچه را دارم زخویش

تا به سوی تو نهم در راه پا

بلکه من یابم ترا اما کجا ؟

 

یاد می آید مرا ، ایام دور

که تو بوسیدی مرا ، اما به زور

دور می کردم ترا من از برم

تا بیاسایم دمی در بسترم

 

آه ، وقتی میشدی از من جدا

شکوه می کردم من از رفتار خویش

عهد می بستم اگر آیی برم

فاش گویم نزد تو اسرار خویش

 

وای از دیو درونم که به قهر

می خروشد بر منو افکار من

او گریزان است از عشق ووفا

او نمی خواهد که من یابم ترا

 

میگریزم از خود و دیو درون

میروم تا انتها، تا به جنون

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.